اگر کافه تان را شبیه کشتی تصور کنید، می بینید که تک تک اجزاء برعهده گیرنده وظیفه ای خاص هستند که مجموعه آن ها کنار هم باعث به حرکت در آمدن کشتی خواهد شد. از شغل شکیل و در واقع مهم باریستا بودن با تمام ظرافت ها و مهارت های مورد نیازش با جملاتی که همیشه باید در سر مرور کند (آرام بودن، همیشه لبخند به لب داشتن، خوش برخورد بودن با همه نوع مشتری حتی آنانی که خود را فیلسوفی خبره می دانند) یا اجزای دیگر کافه همانند شرح وظایف بالا بلند سالن کار (ویترس) و توضیحات کامل و طولانی که همیشه باید در چنته خود برای روز مبادا که گیر یک مشتری به اصطلاح وسواسی افتاد که می خواهد تمام شجره نامه و آبا اجدادی نوشیدنی هایتان را بیرون بکشد داشته باشد.
از طرف دیگر بارتندر و سرعت مثال زدنی و دقت فراوانش در طراحی و شکل دهی نوشیدنی های جدید با شناخت علمی پایه انواع نوشیدنی های سرد و ترکیب آن ها و استفاده از تکنیک میکسولوژی. یا بقیه کارکنان از جمله نیروی خدماتی (busboy)، ظرف شوی ها، هدویتر (سرپرست پیش خدمت ها)، هاستس و بقیه اجزاء هرکدام در موقعیت خود باید وظایف محوله را به در راستای رضایت مشتری به نحو احسن انجام دهند.
این ها را کنار بگذاریم با عده ای مواجه می شویم که باور قلبی به این موضوع دارند که کافه داری از جمله مشاغل جذاب و جوان پسند به حساب می آید که توسط چند جوان با ظاهر آراسته و به اصطلاح خوش تیپ اداره می شود. ( از تم لباس ها و تیپ خاص و جذابشان تا علامت تتوی قهوه روی دستشان) یا حقوق و مزایای زیادی که در آخر ماه چشم انتظارشان است چرا که از چهره تک تکشان شادی و خوش برخوردی می بارد. حال این پرسش مطرح است که این شادی یک نگرش درونی و ذاتی است یا فشار اجباری و برگرفته از همان جمله تکراری لبخند فراموش نشود است؟ که اگر فرضیه دوممان تایید شود اینجاست که باید به احترام نظریه شرطی سازی پاوولوف اتریشی سر خم کنیم.
این ها تمام ماجرا است؟ به عبارتی همه افرادی که در این جا مشغول به کار هستند از روی عشق و علاقه مفرط انتخابش کردند یا پای مسائل دیگری هم در میان است! کم نیستند افراد تازه کار یا دانشجویانی که به عنوان کار پاره وقت در کافه ها مشغول خدمات رسانی هستند، به این قضیه اگر دقیق تر نگاه کنیم افراد با مدارک آکادمی بالاتر را هم می توانیم پیدا کنیم. حالا جای طرح این سوال است که آیا کافه داری یا به نوعی بودن در یکی از جایگاه های خدمات رسانی در کافه ها بر گرفته از علاقه آن هاست یا پای اجبار هم در میان است؟
خب، اگر انتخاب این شغل بر پایه عشقتان به این صنعت است و از آن دست افرادی هستید که وقتی بوی قهوه به مشامتان می رسد پاهایتان شل می شود و زیر و بم این دانه مرموز ( از خواستگاه هایش در برزیل و اندونزی گرفته تا بلاهای جذابی که در رستری بر سرش میاد) باید بگوییم که شما بهترین انتخاب را کرده اید. به احتمال زیاد شما همان کسی بودید که حتی در دوران سرسخت ویروس کرونا به در و دیوار زدید تا شغلتان را با چنگ و دندان حفظ کنید ( فروش های آنلاین، خدمات بیرون بر، …) و فرسودگی شغلی نمی تواند به راحتی به سراغتان بیاید. پس به معنای حقیقی شایسته این کار هستید.
آن طرف قضیه چطور؟ دلتان لک زده برای تعطیلات چندروزه پشت سر هم؟ با شروع روز به پایانش فکر می کنید و دعا می کنید که امروز مشتری بد قلق به تور شما نیفتد و با ریختن هر بار قهوه و درست کردن آن هیچ شوقی در خود حس نمی کنید و تنها افتخارتان این است که از روی رسپی هایی که یک سال پیش رو نوشت کرده اید نوشیدنی سرو می کنید؟ شاید اکنون زمانی است که باید یک بار دیگر به خودتان و اهداف و علایقتان نگاهی بیندازید، شاید گرفتار روتین شده اید یا شاید هم به این شغل فقط به چشم یک منبع کوچک درآمد نگاه می کنید پس به کارگر عاطفی بودن ( emotional labor، روانشناسان معتقدند که احساسات همانند دستگاه اسپرسو نیست که به سرعت پر و خالی شود ازسوی دیگر بروز احساسات فیک در محل کار می تواند همانند مشکلات جسمی آسیب زا باشد) عادت کنید.
به قلم نگار ابوطالبی